حمید علیزاده
مقالهای که از پی میآید در سال ۱۹۳۳ و تنها چند ماه پس از به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان نوشته شده است. این مقاله شهادتی بر درک درخشان تروتسکی از منطق فاشیسم است.
در زمانی که این مقاله نوشته میشد، کمینترن، بینالملل کمونیستی، دست به چرخشی فاجعهبار زده بود. این سازمان که از بنیاد انحطاط پیدا کرده بود و از بینالمللی انقلابی به آلت دست بوروکراسی استالینیستی حاکم بر شوروی تبدیل شده بود، «تئوری» جدیدی به نام «دورهی سوم» به پا کرده بود. طبق این تئوری، بحران نهایی و فروپاشی سرمایهداری نزدیک بود. در نتیجه، وظیفهی احزاب کمونیست این بود که خود را از تمام عناصر «ارتجاعی»، یعنی کارگران اصلاحطلب و طرفدار احزاب سوسیال دموکرات، دور نگاه دارند. کار استالینیستها به جایی رسید که در سال ۱۹۳۱ جبهه متحدی غیررسمی با نازیها تشکیل دادند تا دولت سوسیال دموکرات در ایالت پروس را پایین بکشند! سیاستی مشابه در احزاب کمینترن در سراسر جهان دنبال شد.
چنانکه تروتسکی به درستی هشدار داده بود، این سیاست باعث انشقاق در جنبش قدرتمند کارگری آلمان شد. طبقهی کارگر آلمان در راه مبارزه با فاشیستها فلج شد تا هیتلر، چنانکه خودش پز میداد، «بدون شکستن یک پنجره، به قدرت» برسد. این عقبنشینی بزرگی برای کارگران آلمان بود. هیتلر دست به حملهای تمام جانبه علیه تمام سازمانهای کارگری زد و هزاران کارگر به زندان افتادند و به قتل رسیدند. استالینیستها انگار هیچ چیز از این فاجعه نفهمیده بودند. آنان میگفتند به قدرت رسیدن هیتلر اهمیت چندانی ندارد. در سپتامبر ۱۹۳۰، «روت فان»، ارگان حزب کمونیست آلمان، اعلام کرد: «دیروز بهترین روز جناب هیتلر بود اما این باصطلاح پیروزیِ انتخاباتیِ نازیها، آغازِ پایان است». این موضع فاجعهبار در یک شعار خلاصه میشد: «پس از هیتلر، نوبت ماست!»
تروتسکی مبارزهای بیامان علیه استالینیستها و افکارشان که طبقهی کارگر را از شکستی به شکست دیگر میکشاند به راه انداخت. مقالهی زیر تنها بخش کوچکی از آثار درخشان او دربارهی رشد فاشیسم است (جزوهای از نوشتههایش با عنوان «فاشیسم چیست و چگونه باید با آن جنگید؟» توسط میثم کاوه، از هواداران ما، به فارسی ترجمه و منتشر شده است). در اینجا او توضیح میدهد چطور پیروزی فاشیسم خطری عمده برای طبقهی کارگر است که آگاهی آن ضرورتا به عقب پرتاب خواهد شد. دیکتاتوری، در هم کوبیدن سازمانهای کارگری و حذف حقوق دموکراتیک در آلمان باعث نخواهد شد که توهم کارگران آلمان به دموکراسی بورژوایی از میان برود. برعکس، این توهمات را تقویت میکند. او توضیح داد که در واقع توهمات دموکراتیک در زمان فاشیسم منشا احیای رفورمیسم در سطح تودهای خواهند بود. این دقیقا همان اتفاقی است که پس از جنگ جهانی دوم افتاد.
تروتسکی میگوید: «دگماتیستها در قالب شِماها فکر میکنند. تودهها با واقعیات فکر میکنند. طبقهی کارگر رویدادها را نه به عنوان تجربیاتی با این یا آن «تز» که به عنوان تغییراتی زنده در سرنوشت مردم درک میکند. پیروزی فاشیسم یک میلیونبار بیشتر به میزان پیشروی سیاسی میافزاید تا پیشبینی آیندهی نامعلومی که از آن ناشی میشود. اگر از دل ورشکستگی دموکراسی، دولتی پرولتری برآمده بود، پیشروی جامعه، و همچنین پیشروی آگاهی تودهای، قدمی بزرگ به سوی جلو بر میداشت. اما از آنجا که در واقعیت، پیروزی فاشیسم بود که از دل ورشکستگی دموکراسی در آمد، آگاهی تودهها عقب زده شد – البته تنها موقتا.»
بر این بنیان بود که تروتسکی تاکید کرد مارکسیستها نباید از استفاده از شعارهای دموکراتیک جهت ارتباط گرفتن با جنبش خیزان انقلابی ابایی داشته باشند. اصلا اگر کاری غیر از این بکنند دست خود را از این جنبش کوتاه خواهند کرد. وظیفهی مارکسیستها در چنین اوضاعی محکوم کردن خواستهای دموکراتیک مردم نیست که توضیح این است که ما پیگیرترین دموکراتها هستیم و رفورمیستها و بورژوا-دموکراتها دوباره و دوباره کارگران را مایوس خواهند کرد. این به هیچ وجه نباید به این معنی باشد که ما مبارزه برای سوسیالیسم را کنار میگذاریم. درست بر عکس. ما این دو مبارزه را از اساس مرتبط با یکدیگر میدانیم. مبارزه برای دموکراسی در عصر انحطاط سرمایهداری لاجرم به مبارزه علیه سرمایهداری بدل خواهد شد.
درسهایی برای ایران
مقالهی تروتسکی درسهای بسیاری برای انقلابیون ایرانی دارد. بازتابهای افکار «دوره سومی» استالینیستی هنوز هم در میان کسانی شنیده میشود که جنبش سبز را به این بهانه که «فقط راجع به انتخابات بود» یا «فقط مربوط به دموکراسی بورژوایی بود» رد میکنند. اما آخر چگونه ممکن است که جنبشی انقلابی در ایران بر سر موضوعی به غیر از دموکراسی آغاز شود؟ جنبش کارگری ایران، به همراه تمام سازمانهایش، در سالهای پس از انقلاب نابود شد. نه حزبی در کار هست و نه سندیکایی تودهای و نه رهبران ملی کارگری که بتوانند نقطهی کانونیِ مبارزهی تودهها باشند. در عین حال، نسل جدیدی که در ایران بزرگ میشود تنها دیکتاتوری خفقانباری را چشیده که دخالت خشونتباری بر تک تک جنبههای زندگی آنان تحمیل میکند. طبیعی است که هر جنبشی ضرورتا با خواستههای دموکراتیک آغاز شود. با این وجود، روشن است که هر قدم پیش روی جنبشها زاویه را بین خواستههای دموکراتیکِ تودهها و وظرفیتهای واقعی دموکراتهای بورژوا و دموکراسی بورژوایی به مثابهی کل افزایش میدهد.
برای کارگران مسالهی دموکراسی کاملا با مسالهی نان گره خورده است. سرمایهداری امروز، چه از نوع دموکراتیک و چه از نوع دیکتاتوری، در بحرانی است که به آن قابلیت حل این مساله را نمیدهد. در نتیجه خواستههای دموکراسی میتواند منجر به خواست مصادرهی قدرت بورژوازی شود که منشا تمام ارتجاع در ایران است.
درک این روند برای مارکسیستها از اهمیت بسیاری برخوردار است. به قول تروتسکی «آن حزب انقلابی که بکوشد از روی این مرحله بپرد، گردن خود را خواهد شکست». وظیفهی مارکسیستهای ایران این است که در هر مرحله مبارزه برای دموکراسی را به مبارزه برای سوسیالیسم پیوند بزنند. ما به کارگران و جوانان ایران که میخواهند برای خواستههای دموکراتیک مبارزه کنند، میگوییم: «اگر میخواهید برای دموکراسی بجنگید، ما تا آخرین نفس در کنارتان میجنگیم. اما مبارزه برای دموکراسی تنها وقتی حقیقتا پیروز میشود که قدرت در دست خود شما باشد و بورژوازیِ انگلی که ریشهی تمام مشکلاتتان است مصادره شود». اینگونه است که، در حالی که تفاوت طبقاتی خود را درون جنبش نشان خواهد داد، کارگران و بهترینِ جوانان، از دل تجربیات خود، به همان نتایجی میرسند که ما رسیدهایم. و آنها که ببینند ما پیگیرترین مبارزین برای دموکراسی بودهایم، جذبِ ما میشوند. اما بیرون ایستادن از این جنبش و محکوم کردن آن حکمِ ایستادن در مقابل قطاری گلولهای را دارد.
البته بعضی مسائلِ موجود در نوشتهی تروتسکی در مورد ایران کاربرد ندارند.
دو تفاوت اصلی بین پدیدهای که تروتسکی آنرا توضیح میدهد و مسائل پیش روی ما در ایران وجود دارد. اولی، این است که جمهوری اسلامی، از نقطه نظر علمی، حکومت فاشیستی نیست (گرچه در بعضی مواقع مشخص عناصری از فاشیسم را داشته است). اما این نتیجهگیریهای ما را تغییر نمیدهد چرا که وضعیت کارگران و جوانان، در رابطه با سرکوب و فقدان حقوق دموکراتیک، کیفیتا (اگر نه کمیتا) مشابه با آلمان نازی است.
دوم، و مهمتر از همه، این است که قدرت هیتلر در سال ۱۹۳۳ رو به افزایش بود. او قدرتمندانه مشغول نابودی سازمانهای کارگری بود و موقعیت خود را مستحکم میکرد. اما جمهوری اسلامی امروز در حال زوال است. این نظام تا مغز استخوان فاسد شده و چند سالی است که از بحرانی به بحران دیگر قدم میگذارد. این حکومت به زحمت سر پا مانده و پایگاه حامیانش رو به کاهش است. حتی دولت روحانی، که در ظاهر پایدار به نظر میرسد، از این بحرانها در امان نیست. اینها در واقع انعکاسی از بحران سرمایهداری ایران هستند.
اگر رهبری یا سازمانی شایسته وجود داشت، تودهها بارها فرصت این را داشتند که این نظام را سرنگون کنند. فقدان چنین رهبریای، جنبش تودهای را موقتا پس زده. اما همین، فشارهای زیر سطح جامعه را بیشتر کرده است و اوضاعی حتی انفجاریتر را تدارک دیده است.
مسالهی دموکراسی نقشی کلیدی در رویدادهای آینده بازی خواهد کرد. برای مارکسیستها، رویکرد صحیح به این مساله از همه چیز مهمتر است. ما از یک طرف هیچ توهمی نداریم که دموکراسی بورژوایی بتواند مشکلات کارگران را حل کند. از سوی دیگر، بیتوجهی به مسالهی دموکراسی باعث میشود از قطار انقلاب جا بمانیم. کلیدِ پیروزی این است که در کنار تودهها، مصممترین مبارزین برای حتی کوچکترین اصلاحات باشیم اما در عین حال توضیح دهیم که مشکلات اصلی را تنها میتوان از طریق مبارزه علیه کل نظام حل کرد.
ایران آبستن رویدادهای بزرگی است. انقلابیون ایران باید با آموختن درسهای گذشته از تکرار اشتباهات بپرهیزند و خود را آماده کنند. در این جهت است که ما این مقالهی تروتسکی را ترجمه و منتشر کردهایم. این در کنار سایر مقالهّهای کلاسیکِ مارکسیسم، معدن طلایی است که تمام مبارزین واقعی باید آن را به دقت مورد مطالعه قرار دهند.*